از چی بگم برات؟؟؟
بایگانی تیر ۱۳۹۴ :: حساسِ بی احساس

حساسِ بی احساس

خورشیدهمیشه پشت ابرها نمی ماند

حساسِ بی احساس

خورشیدهمیشه پشت ابرها نمی ماند

حساسِ بی احساس

من مـَـردَم،تمام دارایی ام کوهی از غرور است . . .

کوهی که ریزشش را با چشمانت ده ها بار دیده ای !

من مـَـردَم،وقتی تو گریه میکنی نمیخندم . . .

برای شاد کردنت حتی،با تمام غم های دنیا میجنگم !

طبقه بندی موضوعی
آخرین مطالب
مطالب پربحث‌تر
آخرین نظرات
  • ۱۷ آذر ۹۴، ۱۰:۳۸ - mr point
    هم؟

۳۸ مطلب در تیر ۱۳۹۴ ثبت شده است

" ﺳﻼﻣﺘﮯ " ﺭﻭﺯﮮ ڪه

"ﻣﻦ " ⇜ ﺧﺎڪ ﭘﺎﮮ "ﻫﻤﮧ " ﺑﺎﺷﻢ . . . . !!!

ﻭ. . . . . "همہ " ⇠ ﭘﺎﮮ ﺧﺎڪ ﻣﻦ ⇢

هڍــــــــس نگــــو خدااا نڪـــــنه؟؟

فقط ڊــگو آمیییییین........؟؟

  • بی احساس خیار شور


  • بی احساس خیار شور


ﺷﺐ ﺑﻮﺩ ﻭ ﻧﻔﻬﻤﯿﺪﯼ
ﺩﺭ ﭘﺸﺖ ﺗﻮ ﺑﻨﺸﺴﺘﻢ
ﺗﺎ ﺻﺒﺢ ﺗﻮ ﺭﺍ ﮐﺮﺩﻡ

((برای خواندن به ادامه مطلب مراجعه کنید))


  • بی احساس خیار شور

نمیدونم این روزهام چطور میگذره فقط میدونم که میگذره.با ابهام،با یک گیجی ممتد،با

خلسه ای بی پایان....شاید به آرامش قبل از طوفان بیشتر شبیه باشه.میدونم قراره

طوفانی در درونم اتفاق بیفته اما هیچ ذهنیتی در موردش ندارم...

  • بی احساس خیار شور
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
  • ۲۴ تیر ۹۴ ، ۲۳:۱۷
  • بی احساس خیار شور
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
  • ۲۴ تیر ۹۴ ، ۰۶:۴۳
  • بی احساس خیار شور
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
  • ۲۴ تیر ۹۴ ، ۰۴:۴۰
  • بی احساس خیار شور

http://bayanbox.ir/view/1380407386668322344/%D8%AE%D8%AF%DB%8C%D8%A7-%D9%85%D9%86-%D8%A8%D9%85%DB%8C%D8%B1%D9%85-%D9%87%D9%85%D9%87-%DA%86%DB%8C-%D8%AD%D9%84%D9%87.bmp

  • بی احساس خیار شور

دلم گرفته ... شبیه روزهای اخر سال که بغض سنگین تمام روزهای تلخ را حمل می کند و غریوی در آسمان می پیچد و زوزه ی سهمگین باد شبیه شیون زنی مویه کنان در میان شاخه های خشک درختان می پیچد... دلم گرفته است شبیه پنجره ی همسایه که هیچ کس آن را نمی گشاید... دلم گرفته است شبیه ادمی که حتی با سایه اش هم رفیق نیست... از سایه می هراسم از دوست می هراسم از دشمن می هراسم... زل می زنم به آینه خاک گرفته اتاق... از تصویر پیر شدن می هراسم... موهای سپیدم را در لابه لای سیاهی ها پنهان می کنم و چین و چروک چشم هایم را با دستهایم می پوشانم...

دلم گرفته است... کتابی بر می دارم تا مگر میان تخیل ذهن نویسنده ای لحظه ای گم شوم و در خط به خط قصه ها شاید غصه های هزار رنگ زندگی را فراموش کنم اما نه... انگار به محض ورود من تمام شخصیت های داستان ها دست از تکاپو بر میدارند...همه می ایستند و نگران به من نگاه می کنند سکوت مطلق ... تنهایی مطلق... و شخصیتی که هیچ نویسنده ی آنقدر عاشقش نیست تا قصه ی زندگی اش را بنویسد یا نه ! یک خط برای او بنویسد... دلم می خواهد توی یکی از کوچه های هزار توی قصه های "هدایت" گوشه ای بنشینم و سرم را روی پایم بگذارم و آرام بمیرم...

دلم گرفته است... مثل شعرهای شاعری که خواننده ندارد ... شبیه فال های دستفروشی که جز باران خریداری ندارد...دلم گرفته است

  • بی احساس خیار شور
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
  • ۲۱ تیر ۹۴ ، ۱۶:۰۲
  • بی احساس خیار شور