- ۶ نظر
- ۰۶ دی ۹۴ ، ۱۱:۰۱
سلام سودا خانوم
لطفا ی رمز جدید بزار زمان رو هم بگو
تا وب جدیدم رو آدرسش رو بدم بیاین اونجا حرف بزنیم
بیاید کاری به کار همدیگر نداشته باشیم ..
باور کنید تک تک آدم ها زخمی اند ..
هرکَس،
درد خودش را دارد
دغدغه خودش را دارد
مشغله خودش را دارد
باور کنید،
ذهن ها خسته اند
قلب ها زخمی اند
زبان ها بسته اند
بیایید
برای دیگران،
آرزو کنیم،
بهترین ها را
راحتی را...
همه گم شده ایم،
دعا کنیم همدیگر را،
دعاکنیم تاخود را بیابیم
تابیشترازاین دنیاهدرمان ندهد!!
اینجا زمین است.
عصرِ آدمهایِ بی احساس!
جایی که طبیب مریضش را به اندازهِ پولش درمان میکند
آدمهایی که خُدا خُدا میگویند ولی دلشان با خُدا نیست
مردمی که میزان احترام را بامدل ماشین تعیین میکنند
عصرِ آدمهایی که نگاهِ هرزه شان چادر که هیچ ، کفن را هم میدرد....
نوشته شده در 10 آبان 1394
محمدساتان(خطر)
ﺩﻟﻢ ﺑﺮﺍﯼ ﻣﺎﺩﺭﻡ ﻣﯿﺴﻮﺯﺩ
ﻋﺼﺒﺎﻧﯽ ﮐﻪ ﺑﺎﺷﻢ
ﮔﯿﺮ ﮐﻪ ﺑﺪﻫﺪ
ﺗﻨﺪﯼ ﻣﯿﮑﻨﻢ
ﺗﻨﺪ ﻫﻢ ﭘﺸﯿﻤﺎﻥ ﻣﯿﺸﻮﻡ
ﻭﻟﯽ ﻫﻤﯿﺸﻪ
ﻗﺒﻞ ﺍﺯ ﻣﻦ ﯾﮏ ﺳﯿﻨﯽ ﭼﺎﯼ ﻣﯿﺎﻭﺭﺩ
ﺗﺎ ﺍﺯ ﺩﻟﻢ ﺩﺭﺁﻭﺭﺩ
ﻣﯿﺘﺮﺳﻢ
ﯾﮏ ﺭﻭﺯ ﻫﻮﺱ ﭼﺎﯼ ﮐﻨﻢ
ﻭﺯﺣﻤﺖ ﺁﻭﺭﺩﻧﺶ ﺑﺎ ﺧﻮﺩﻡ ﺑﺎﺷﺪ
چایی که سرد میشه،
روش آب جوش میریزن گرم میشه…
درسته، گرم میشه...
اما کمر نگ میشه….
اعتماد ما با دیگران هم،
همینه…
میشه دوباره زندش کرد،
اما مثل اول ؟؟؟
نه نمیشه … نه رنگش و نه طعمش....
پس مواظب اعتمادها باشید،
که لازم نشه آب داغ روش بریزین......
از هرکه پرسیدم چرا
بنوعی طفره رفــــت
گمراهم نکرد ولــــی
قصه ای گفت کـــــه
خود باور نکرد ...
قاصدکی اسیر خــــــار
در تقـــــــلا برای آزادی
دسته دسته موی خود
تقدیم باد میکرد ...