از چی بگم برات؟؟؟
حساسِ بی احساس

حساسِ بی احساس

خورشیدهمیشه پشت ابرها نمی ماند

حساسِ بی احساس

خورشیدهمیشه پشت ابرها نمی ماند

حساسِ بی احساس

من مـَـردَم،تمام دارایی ام کوهی از غرور است . . .

کوهی که ریزشش را با چشمانت ده ها بار دیده ای !

من مـَـردَم،وقتی تو گریه میکنی نمیخندم . . .

برای شاد کردنت حتی،با تمام غم های دنیا میجنگم !

طبقه بندی موضوعی
آخرین مطالب
مطالب پربحث‌تر
آخرین نظرات
  • ۱۷ آذر ۹۴، ۱۰:۳۸ - mr point
    هم؟

http://bayanbox.ir/view/1380407386668322344/%D8%AE%D8%AF%DB%8C%D8%A7-%D9%85%D9%86-%D8%A8%D9%85%DB%8C%D8%B1%D9%85-%D9%87%D9%85%D9%87-%DA%86%DB%8C-%D8%AD%D9%84%D9%87.bmp

  • بی احساس خیار شور

دلم گرفته ... شبیه روزهای اخر سال که بغض سنگین تمام روزهای تلخ را حمل می کند و غریوی در آسمان می پیچد و زوزه ی سهمگین باد شبیه شیون زنی مویه کنان در میان شاخه های خشک درختان می پیچد... دلم گرفته است شبیه پنجره ی همسایه که هیچ کس آن را نمی گشاید... دلم گرفته است شبیه ادمی که حتی با سایه اش هم رفیق نیست... از سایه می هراسم از دوست می هراسم از دشمن می هراسم... زل می زنم به آینه خاک گرفته اتاق... از تصویر پیر شدن می هراسم... موهای سپیدم را در لابه لای سیاهی ها پنهان می کنم و چین و چروک چشم هایم را با دستهایم می پوشانم...

دلم گرفته است... کتابی بر می دارم تا مگر میان تخیل ذهن نویسنده ای لحظه ای گم شوم و در خط به خط قصه ها شاید غصه های هزار رنگ زندگی را فراموش کنم اما نه... انگار به محض ورود من تمام شخصیت های داستان ها دست از تکاپو بر میدارند...همه می ایستند و نگران به من نگاه می کنند سکوت مطلق ... تنهایی مطلق... و شخصیتی که هیچ نویسنده ی آنقدر عاشقش نیست تا قصه ی زندگی اش را بنویسد یا نه ! یک خط برای او بنویسد... دلم می خواهد توی یکی از کوچه های هزار توی قصه های "هدایت" گوشه ای بنشینم و سرم را روی پایم بگذارم و آرام بمیرم...

دلم گرفته است... مثل شعرهای شاعری که خواننده ندارد ... شبیه فال های دستفروشی که جز باران خریداری ندارد...دلم گرفته است

  • بی احساس خیار شور
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
  • ۲۱ تیر ۹۴ ، ۱۶:۰۲
  • بی احساس خیار شور

تنهایی این نیست که هیچکس اطرافت نباشه!
این نیست که با کسی دوست نباشی!
این نیست که آدمی گوشه گیر و منزوی باشی!
این نیست که کسی باهات حرف نزنه!
این نیست که هیچوقت نتونی خوشحال باشی!
این نیست که کسی دوستت نداشته باشه!
تنهایی، یه حس درونیه!
تنهایی یعنی "هیچکس نمیفهمه حالت بده .

  • بی احساس خیار شور

  برای تو نامه ای می نویسم ...دلتنگی که دست از سر دل بر نمی دارد.دلتنگی که فاصله را نمی فهمد ! نزدیک باشی و اما دور ...دور ...دور !تنها که باشی تمام دنیا دیوار و جاده است .تمام دنیا پر از پنجره هایی است که پرنده ندارند ...پر از کوچه هایی که همه ی آن ها برای رهگذران عاشق به بن بست می رسند ! فکر کن پای این دیوارهای سرد و سنگین چه لیلی ها و مجنون ها که می میرند ! خون بهای این دل های شکسته را چه کسی می دهد ؟!

   حالا نشسته ام برایت نامه ای بنویسم .می دانی ،نامه ها می مانند حتی وقتی برای همیشه پنهان باشند و کسی که باید ، آن ها را نخواند ! قرار نیست این را هم بخوانی ...قرار نیست بیقراری ام را بفهمی ! قرار نیست بدانی که چند جای این نامه با اشک خیس شد و چند واژه را پنهان کرد ...قرار نیست بفهمی که دوست داشتن چقدر سخت و عشق چه درد بزرگی است ...قرار نیست که بفهمی چقدر دوستت دارم !و چه اندازه این دوست داشتن پیرم کرد...اما برایت این نامه را می نویسم برای روزی که تو هم دلتنگ باشی !برای روزی که هزار بار پشت پنجره رفته باشی و هزار قاصدک را بوسیده باشی ! برای روزی که به هوای هر صدای پایی تا دم در دویده باشی و با بغضی سنگین در انتظارم نشسته باشی ! برای شب هایی که در تمام فال های حافظ هم خبری از آمدنم نباشد و هزاربار پیراهنم را بوییده باشی !

  • بی احساس خیار شور

نشستم نامه ای بنویسم. برای تو که نمی دانم کی، کجا و چطور سر از روزها و سوزهای من در آورده ای؟ نمی دانم... اما این را می دانم که هر کسی درست همان وقتی که باید می آید و درست همان وقتی که باید، می رود...

من مدت هاست که دنبال دلیل برای هیچ چیزی نمی گردم! آدم هایی که رهگذرند... آدم هایی که غصه ای دارند... آدم هایی که کنجکاوند... آدم هایی که دنبال رد پایی می گردند... نمیدانم! هر چه که باشد تو این دنیای شلوغ... بین این همه حرف... این همه چشم... همین که چند لحظه مخاطب هم شده ایم خودش غنمیت بزرگی ست!

می دانی من تنها چیزی که خوب یاد گرفته ام دل نبستن به آدم هاست... دل نبستن به دوستت دارم ها... دل نبستن به امیدهایی که تکیه گاه لحظه هایت می شوند... شاید خیال کنی چقدر خودخواهم! چقدر سختم! اما خیلی چیزها توی زندگی درست شبیه قهوه تلخی ست که هم طعم تلخش را دوست نداری و هم بویش وسوسه ات می کند... دوست داشتن هم درست شبیه همین است! امید بستن هم! زندگی به من آموخت که هرگز هیچ جایی به هیچ کس امید نبندم! خیلی وقت ها درست از همانجایی که امید بسته ای نا امید باز می گردی!

یاد گرفتم که دل نبندم! آدم ها می آیند که عبور کنند... چه به جبر روزگار و چه به انتخاب های خودشان! هیچ کس ماندگار نیست... هیچ حسی تا به همیشه به یک اندازه و یک شکل نیست... چه عشق هایی که رنگ تنفر می گیرند... چه تنفرهایی که رنگ عشق... چه دوست داشتن هایی که رنگ فراموشی... چه فراموشی هایی که رنگ بی طاقتی... همه چیز توی این دنیای لعنتی می تواند رنگ ببازد... می تواند تغییر شکل دهد... می تواند یک باره نیست شود! حتی ممکن است آنکه دم از دوست داشتن می زند سال ها بعد نامت را هم فراموش کند... تلخ است! می دانم! اما دل آدم ها دست خودشان هم نیست چه برسد به دست کسی که می خواهد نگهش دارد... حفظش کند... نه! فایده ای ندارد... دل که رفت آدم را هم به دنبال خودش می برد...

اما می توان یاد گرفت که هیچ چیز... که هیچ کس... که حتی همین دوستت دارم های پر از التهاب و بیقراری مالِ تو نیست! درست متعلق به همان لحظه هاست! کنار همه چیز... همه کس "این لحظه " را بگذار! وگرنه نابود می شوی... وگرنه به محض دل کندنی... رفتنی... فراموش شدنی... بی معنی می شوی! آدم ها به همان اندازه که می توانند عاشق شوند می توانند بی رحم هم باشند!

آخ که چقدر خوب بود ادم می فهمید چه کسی واقعا دوستش دارد؟! شاید اما اگر می فهمیدیم تنهایی مان خیلی بزرگتر از این ها بود... فهمیده ام که آدم ها به فراخور حس و حالشان سراغ هم را می گیرند... عاشق می شوند... درگیر می شوند... اما هرگز برای همیشه بودن شان تضمینی نیست!

آدمها به سلام ساده ای می آیند و به خداحافظی دردناکی می روند! اما من... تو... چاره ای نیست باید یاد بگیریم توی این دنیا شبیه رهگذرانی باشیم که از کنار هم در خیابانی سرد عبور می کنند... ممکن است کسی به اندازه یک سلام... کسی به اندازه گفتگویی ساده... کسی به اندازه عبور تا انتهای خیابان...همراهی ات کند... حتی سایبان بی کسی ات شود اما آدم‌ها عبور می کنند و تنها مقصد است که می ماند! مسیری که پیش روی توست...اگر می خواهی از زندگی جا نمانی، اعتمادت به مقصد بیش از احساسات گذرا آدم ها باشد... 

  • بی احساس خیار شور
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
  • ۱۷ تیر ۹۴ ، ۲۰:۰۰
  • بی احساس خیار شور

خستـه ام ...

مـن رسمـــاً

از جـوانـــی استعفـا میدهـم!

  • بی احساس خیار شور
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
  • ۱۷ تیر ۹۴ ، ۱۲:۰۵
  • بی احساس خیار شور

بخواهی یا نخواهی

من عاشق ات شده ام

دور باشی یا نزدیک

مهم نیست

اینکه من

یک لحظه حتی

از یاد تو

خیال تو

و عشق تو غافل نباشم

یعنی اینکه عاشقی را،

رو سپید کرده ام!

  • بی احساس خیار شور